مهمونی افطاری عمو علی
امشب افطاری خونه ی عمو علی دعوت بودیم. وقتی رسیدیم عموعلی خونه نبود، سریع رفتی کنار زن عمو حمیده سر سفره ی افطار نشستی. بعد از نماز اومدم دیدم چسبیدی به عمو علی. بنده خدا عمو راه میرفت، دنبالش میرفتی، غذا میخورد، دستت رو شونه هاش بود و کلا ول نمیکردی عمو رو. از آب جوش نبات گرفته تا خرما و زولبیا و آروشه و کباب های یواشکی که زن عمو سمیرا بهت میداد و انگور و .... خلاصه خیلی خوردی، نگران بودم دل درد نکنی. آخر شب وقتی لباس راحتی تنت کردم، شکم کوچولوت اومده بود جلو. در طول مهمونی اکثرا پیش آقایون بودی، شاید بخاطر اینکه حوصله ی آقایون بیشتر بود و بیشتر تحویلت میگرفتن. چون خانم ها یا تو آشپزخونه بودن، یا در حال دیدن « مدی...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
1:37